به گزارش مشرق، ایرج ایلانی متولد ۱۸ تیر ۱۳۶۴ در کازرون بود که ۳۱ خرداد ۹۵ در تعقیب و گریز قاتلی فراری در دشت ارژن استان فارس به ضرب گلوله مجروح و پس از ۲۵ روز تحمل درد و رنج، به شهادت رسید. برای آشنایی بیشتر با زندگی این شهید با همسر و خواهرش گفتوگو کردیم که از منظرتان میگذرد.
همسر شهید
دعاهای پدرانه
ایرج هر بار که از محل کار به مرخصی میآمد، مبلغی را بدون منت و پنهانی در جیب پدرش میگذاشت. هر قدر که در توانش بود دریغ نمیکرد. پدرش این توجهات و عطوفت ایرج را میفهمید. دلش خیلی شاد میشد. هرجا که مینشست برای پسرش دعا میکرد. همین دعاهای خیر بود که بالاخره ایرج را به آرزویش رساند.
امانتدار
رازداری برایش خیلی مهم بود. هیچوقت مسائل و مشکلات کاریاش را به خانه نمیآورد. کمکهایش به دیگران و رفع مشکلاتی که از مردم میکرد را حتی به من که همسرش بودم نمیگفت. بعد از شهادتش بارها اتفاق افتاده بود که خیلیها میآمدند و تعریف میکردند که ایرج مشکلاتشان را حل کرده است. من اطلاعی از کمکهایی که بیمنت و برای رضای خدا در حق مردم انجام داده بود، نداشتم.
بعد از شهادت بارها و بارها از من پرسیدند: «شما خبری نداشتید؟» سر تکان میدادم و میگفتم: «نه اصلاً. هیچوقت عادت نداشت از مسائل شخصی مردم حرفی بزند، آنها را به امانت در سینه خود حفظ میکرد، چه برسد به اینکه بخواهد به خانوادهاش چیزی بگوید!»
همبازی!
با آنکه همیشه مشغله داشت و کارش خیلی سنگین بود، ولی توجهاش نسبت به خانواده کم نمیشد. تا دیروقت سر پست میماند، اما وقتی به خانه میآمد، خستگی را کنار میگذاشت. با دخترمان بازی میکرد. گاهی که آمدنش خیلی طول میکشید و دخترمان میخوابید وقتی میآمد اصرار میکرد که دخترمان را از خواب بیدار کند تا با هم بازی کنند. میگفتم: «گناه دارد بچه». میگفت: «تا با دخترم بازی نکنم، خوابم نمیبرد.»
مهر بر جای مانده
ما بعد از شهادتش متوجه روحیه ایثار همسرم شدیم. خیلیها از خوبیهایش برای همیشه خاطره شد و در ذهنها ماند. بعد از شهادتش خانمی آمد پیش خانواده همسرم و برایشان از کمکی که ایرج کرده بود گفت. اینکه یک بار در خیابان بدون پول مانده بوده و نمیتوانست به خانه برگردد که خدا شهید ایلانی را سر راهش قرار داد. شهید او را به خانهاش رساند و مبلغی هم به او کمک کرد. آن خانم میگفت: «این محبت شهید هیچوقت از خاطرم نمیرود!»
همیشه آماده خدمت
آن سالها در جهرم زندگی میکردیم. ایرج بیشتر اوقات در حال وظیفه بود و کمتر به خانه میآمد. گاهی برای عوض شدن روحیة ما، من و دخترم را سوار ماشین میکرد و در شهر میچرخاند. یکبار که رفته بودیم تا چرخی بزنیم چشمش به پیکانی خورد که زن و مردی در آن نشسته بودند. پلاکش را که دید، حالتش عوض شد. گفت: «ما خیلی وقته دنبال این ماشین میگردیم. این آدم تحت تعقیب است.» مسیر را عوض کرد و پیکان را تعقیب میکرد. ترسیده بودم. میترسیدم رانندة پیکان متوجه شود و اتفاق بدی بیفتد. گفتم: «ایرج الان سر پست نیستی. بچه داخل ماشینمان است، خطرناک است» به اداره زنگ زد و موقعیت را اطلاع داد. به من لبخند زد و گفت: «نگران نباش. صبر کن. نمیتوانم تعقیبش نکنم. خیلی وقت است که دنبال این مجرم میگردیم.» آن ماشین را آنقدر تعقیب کردیم تا بالاخره نیروهای کمکی رسیدند. خیالش که از بابت دستگیری راحت شد، برگشتیم. حس وظیفهشناسی هیچگاه رهایش نمیکرد. حتی وقتی همسر و بچهاش همراهش بودند. با آن پشتکار و حس مسئولیت، همیشه آماده خدمت بود.
خواهر شهید
زندگی شیرین
آرام و صبور بود. هیچوقت ناراحتی و عصبانیتش را ندیدم. در خانه هم همینطور بود. اگر موردی پیش میآمد یا مشکلی پیدا میکردم، نصیحتم میکرد. میگفت: چطور رفتار کنم که زندگی آرام و خوبی داشته باشم. خودش خیلی این چیزها را رعایت میکرد. برخوردش با همسرش خیلی خوب بود. همیشه مراقب بود که همسرش در زندگی از چیزی ناراحت نشود.
ظرافتهای اخلاقی
به خانهشان که میرفتیم، میدیدم همیشه در کارها کمک حال همسرش بود. هر وقت حال همسرش خوب نبود میگفت: «اصلاًَ نگران نباش. نیاز نیست غذا درست کنی. من از بیرون غذا میخرم.» یک بار که خانهشان بودیم، همسرش مشغول پاک کردن سبزی بود. بدون آنکه از چیزی خجالت بکشد رفت کنار همسرش و با او سبزیها را پاک کرد. همین ظرافتهای اخلاقیاش در زندگی، او را محبوب کرده بود.
منبع: روزنامه جوان